Friday, May 1, 2009

گزارش کتابخوانی -دو

و اما این امتحان فرانسه کذایی ظاهرا همه انرژی فکری من رو برای مدتی گرفته بود طوری که نمی تونستم به هیچ کتابی دست بزنم. آخه برای آماده شدن برای این امتحان به مدت یک ماه آزگار روزی شصت ساعت (غلو شده معادل یک روز مفید کاری)کتابهای فرانسم از دستم زمین گذاشته نمیشدند! این بود که کتابهایی رو که از کتابخانه گرفته بودم یا دسته دسته میبردم نخونده پس میدادم یا اونهایی که نخوندنشون عذاب وجدان میاورد رو مثل قاب عکس کسی که باهاش قهر کردی و فعلا نمی خوای ببینیش ، قایم می کردم زیر کاغذها یا لباسهام و کتابهای دیگر و سعی می کردم نگاهم بهشون نیافته. جوری شده بود که من که در حساب کتابخونم همیشه یک هجده تا بیستایی کتاب بود حالا رسیده بود به دو سه تا کتاب! خلاصه سرتون رو درد نیارم! حالا انگار کم کم دارم راه میافتم و بر میگردم رو همون غلتک بخون بخونی که بودم. گرچه هنوز یه کم گیج میزنم. اما فعلا از این بازگشت به حالت نرمال خودم راضی هستم.
اما در این مدت به این فکر می کردم منکه علایق گسترده ای دارم و در مورد خیلی از موضوعات دوست دارم بیشتر بدونم از کجا باید شروع کنم. اول فکر کردم باید ببینم چه موضوعی دونستنش برام مهمتره و از اون شروع کنم. یعنی موضوعات مورد علاقم رو دسته بندی کنم. بعد دیدم که کار سختیه و انگار یه جورایی نمی تونم دونستن هیچ موضوعی رو قربانی موضوع دیگری کنم. خلاصه به این نتیجه رسیدم که بسته به حال و هوام و مسایلی که برام در زندگی پیش میان کتابهای مناسب رو از لیست کتابهایی که می خوام بخونم دستچین کنم و بخونم.
و اما من الان چی میخونم؟
یکی کتاب اصول یادگیری و آموزش زبان هست Principles of Language Learning and Teaching (5th Edition)که قبلها در دانشگاه و دوره آموزش زبان آموزی کتاب درسیم بوده اما همیشه میدونستم که کتاب مهم و مرجعی هست که در مورد خیلی از تئوریهای آموزش زبان و روشهای آموزشی عمده و کار آمد، مطلب داره. جدیدا هم که چاپ پنجمش با تعدیل و زبان روان و افزودن جدیدترین این تئوریها به دستم رسیده و حتما باید بخونمش و گزارش خوندنش و هرچه سوال و فکر به ذهنم میرسه رو در وبلاگ نوشته های تخصصیم ثبت کنم. جالب این که راست کارم هست برای این کتابی که رویای نوشتنشو دارم. آخه در آخر هر بخش خواننده رو رجوع میده به غور و تفکر درروشی که خواننده برای یادگیری زبان به کار میبرده و این چیزیه که من بخش عمده کتابم رو بر اساسش می نویسم: تجربه شخصی در یادگیری زبانهای مختلف. خلاصه که افکارم رو نظم میده و به صورت منظم و پله پله من رو به هدفم نزدیک میکنه.
دیگر این کتاب آقای مجد هست The Ayatollah Begs to Differ: The Paradox of Modern Iranکه خیلی وقته رزرو کردم و تازه به دستم رسیده و هم در مورد ایران از منظری دیگر اطلاعات پیدا می کنم و هم اینکه ساختار روایی و قصه گونه وفضای ژورنالیستیش کمی به مغز فرانسه زده ام استراحت میده! این کتاب فرقش با دیگر کتابها از این دست در این هست که اولا نویسنده موقعیت و سابقه خاص و منحصر به فرد خودش رو داره و دیگر اینکه بیشتر از منظر مذهبی و کاویدن نمودش در فرهنگ مردم ایران در هر قشری ، قلم زده. آقای مجد به دلیل سابقه خانوادگی و آمدن از یک گذشته مذهبی و همینطور سابقه کار با مقامات ایرانی و سابقه روزنامه نگاری در خارج ایران ، کتابی رو ارائه داده که قابل لمس و باور هست و از خوندنش لذت میبرم.
بر عکس آخرین کتابی که درباره ایران می خواندمThe Soul of Iran: A Nation's Journey to Freedom. با اینکه مطمئن نیستم آیا این سندرم فرانسه بود یا واقعا کتاب کششی برایم نداشت که نتوانستم با وجود علاقه زیاد به دانستن در مورد فرهنگ ایرانی آن را تمام کنم. الان که فکر می کنم به نظرم میاید که نویسنده این کتاب تنها در جو همه گیر در مورد ایران نویسی قرار گرفته بو د و با اینکه در امریکا کار روزنامه نگاری می کند اما نتوانسته بود از کتابی که تنها از یک سفر به ایران الهام گرفته بود نوشته دندانگیری در بیاورد.صفحه ها به جزییات بی اهمیتی پرداخته بود که فکر نمی کنم حتی خارجیهایی که کتاب را می خوانند از آن استفاده ای ببرند. خلاصه اینکه انگار کلا سبک نوشتاری این آقا و موضوعاتی که در کتابش مطرح کرده بود برای من جذابیت و تازگی نداشت.
آخرینش هم این کتاب گفتاریست I Need Your Love - Is That True?: How to Stop Seeking Love, Approval, and Appreciation and Start Finding Them Insteadکه به طور اتفاقی در کتابخانه با برخورد به قفسه های کتابهای گفتاری که برای جلب توجه در وسط سالن کتابخانه گذاشته بودنشون،دیدمش و فکر کردم باید جالب باشد و کنجکاو شدم ببینم آیا این غربیها حرفی برای گفتن دارند که من ندانم و یاد بگیرم یا نه.
اما کتابهای گفتاری را کلا گزینه مناسبی میدانم برای امثال خودم که وقت خواندن نداریم یا به دلیل مشغله کاری یا به دلیل زیاد بودن کتابهایی که قصد خواندنشان را داریم. در کتاب فروشی بزرگ اینجا به اسم چپترز هم متوجه شدم که بخش قابل توجهی رو به این گونه کتابها اختصاص دادند و پیشبینی می کنم در آینده نزدیک این بخش گسترده بشه به دلیل کاربردی که داره در صرفه جویی در زمان و اینکه میشه در موقعیتهای بیشتری نسبت به کتاب کاغذی از آن استفاده کرد: مثلا موقع دوش گرفتن و یا موقع آماده شدن برای خواب با چراغهای خاموش!
باز داشت یادم میرفت در راستای سندرم فرانسه که فعلا از سرم گذشته یکی دوتا کتاب فرانسم گرفتم L'Africainکه کمی بی رغبتتر از کتابهای بالا اما همچنان هلک هلک کنان می خوانمشان تا چه افتد و چه در نظر آید. الان که اومدم لینکشون رو بذارم اینجا متوجه شدم که اون یکی رو تو همون کتابهای سندرم زده نصفه خونده پسش دادم. شاید بعدا دوباره بگیرم و بخونمش.

مجله هم گرفته ام خروار خروار که شاید در یک گزارش جداگانه در موردشان بنویسم. فقط بگم که مجله های مورد علاقه من نیویورکر، تایم، نیوزویک، روز زن* و گزارش نویسنده**هستند که این آخری رو تازه پیداش کردم و از سیر تا پیاز حرفه نویسندگی رو برای کسایی که می خوان نویسندگی کنن یا کتاب بنویسن به روز و شیوا بیان می کنه.
اینم از این، به امید محو کامل سندرم خستگی بعد از امتحان فرانسه.

* Woman's day
** Writer's Digest

Saturday, February 21, 2009

شکار کتاب دو

هفته پیش ، روز پیش از سفر چون ماشین کرایه کرده بودیم؛ گفتم یک سری بعد از مدرسه برم کتابفروشی شهر کتابهایی رو که مدتها در تقویمم لیست کرده بودم بررسی کنم و کتابی رو که دوستی سفارش داده بود بخرم.

به قسمت کتابهای عرفانی هم سری زدم. کتاب جالبی پیدا کردم که یک نفر اینگلیسی زبان در مورد مولوی و رابطه اش با شمس و کلا مثنوی مولوی نوشته بود. مقدمه کتاب را همانجا خواندم و ترقیب شدم که خود کتاب را هم در آینده بخوانم. وقتی مقدمه را می خواندم به این فکر می کردم که با اینکه من فارسی زبان هستم و مثنوی هم به زبان فارسی نوشته شده و همینطور هزاران کتاب دیگر در مورد مولوی و در شرح مثنوی، اما این دلیل نمی شود که تنها این کتابها بهترین منبع اطلاعاتی در این مورد باشند. مثلا برایم بسیار جالب است که بدانم این محقق اینگلیسی چگونه برداشتی از زندگی مولوی و آثار و افکارش داشته و فرهنگ غربی او در این تفسیر چه تاثیری داشته. حتی فکر کردم که نوشته این فرد می تواند به من کمک کند تا مولوی را بهتر بفهمم ؛ همانطور که کتابهای تفسیر مثنوی به فارسی به من کمک می کنند معنی مستتر در مثنوی را بفهمم. چون مثنوی با اینکه به زبان فارسی است به ترجمه و تفسیر نیاز است تا فهمیده شود و چه اشکالی دارد که این ترجمه و تفسیر به زبانی دیگر که به آن آشنایی هم دارم ارائه شده باشد؟ از مقدمه کتاب اینطور بر میامد که نویسنده مولوی را به خوبی درک کرده است و اطلاعات جالبی از زندگی رومی وداستانهای مثنوی داشت و کتاب را به صورت بسیار جالبی موضوعبندی کرده بود.

در گشت و گذارم در میان قسمتهای مختلف کتابفروشی به قسمتی رسیدم که با عنوان :" ایده های نوظهور" مشخص شده بود. چند عنوان که نظرم را جلب کردند را در تقویمم لیست کردم و امروز در گودریدز جستجو کردمشان و رتبه هایشان را چک کردم و ارزیابیهایی را که برایشان نوشته بودند خواندم که ببینم کدامشان ارزش خواندن دارند. از میان سه کتابی که نامشان را نوشته بودم ، تنها یکیشان جالب توجه بود. نویسنده در این کتاب تلاش کرده با توجه به تئوری تکامل داروین و دیگر مستندات علمی و تجربی ، نشان دهد که انسان برای خوب بودن آفریده شده تا بد بودن. برایم جالب هست که این کتاب را بخوانم.

Born to Be Good: The Science of a Meaningful Life


تصمیم داشتم که در مورد رابطه تئوری تکامل با تکامل زبان کتابهایی از طریق فهرست کتابهای مرجعی که پینکر در آخر کتاب غریزه زبان خود آورده بود هم پبدا کنم که لیست مفصلی تهیه کردم با مراجعه به این کتاب در قسمت کتابهای مرجع علمی (و با کمال تعجب نه قسمتی به نام کتابهای زبانشناسی!!!). متوجه اشتباهی هم که موقع خواندن این کتاب کرده بودم هم شدم. این کتاب در واقع اولین کتابی بود که میدیدم لیست کتابهای مرجعش بسیار عملی و به درد بخور باشد. به این ترتیب که نویسنده فهرست مرجع را با توجه به بخشهای کتاب دسته بندی کرده بود و حتی اشاره کرده بود که از هر مرجعی دقیقا برای توضیح چه مطلبی در چه صفحه ای از کتابش استفاده کرده بود. به این ترتیب چنانچه خواننده ای توضیحات بخشی از کتاب را ناکافی میدید و یا احتیاج داشت که در این مورد بیشتر بداند، خیلی راحت می توانست از فهرست مرجع این کتاب به اطلاعات بیشتری دسترسی پیدا کند.

من که در موقع خواندن این کتاب بیشتر محو عمق و محتوی مسحور کننده آن بودم متوجه این موضوع نشدم و تنها به اشاره ای به قسمتهای ابهام بر انگیز یا کنجکاوی برانگیز آن در وبلاگم اکتفا کردم. برای همین موقع مراجعه دوباره برای پیدا کردن مراجع دیگر کمی با سردرگمی مواجه شدم تا ببینم هر سوال من متعلق به کدام بخش کتاب بوده و چه کتابهایی ممکن است به سوالات من پاسخ داده باشند.

دیگراین کتاب در مورد رابطه جنسی بود که یک بررسی درباره اش در مجله نیویورکر خوانده بودم. گویا اولین کتاب در این مورد در غرب بوده که به تازگی تجدید چاپ شده بوده. توسط یک دکتر نوشته شده و وقتی بررسیهاشو در گودریدز می خواندم خیلیها گفته بودند که کتاب مفیدی بوده، مخصوصا برای نوجوانهایی که آنرا یواشکی خوانده بودند. و من فکر کنم کتاب مفیدی باشد برای بعضی از ایرانیها که فکر می کنم اکثرا به قدر همان نوجوانهای غربی ناآگاه و کنجکاو باشند در این مورد؛ به خاطر محدودیتی که در ایران بوده.

The Joy of Sex

کتاب خاطرات تاج السلطنه را هم که نداشتند که بعد از خواندن کتاب کلمه ها وحجابها ترقیب شدم بخوانمش.Crowning Anguish: Memoirs of a Persian Princess from the Harem to Modernity 1884-1914 و متوجه شدم که کتابخانه به این بزرگی و مشهوری کتاب به زبان فرانسه ندارد و به طبع کتاب سنگ صبور نوشته عتیق رحیمی رو هم نداشتند که برنده جایزه گنگور بوده و در مورد زنان افغانستان است.

Syngué Sabour : La pierre de patience


آخر هم کتاب خانم آذر نفیسی رو که دوستی سفارش داده بود را خریدم و در ظرف دو روز خواندمش. حتی فرصت نکردم در فهرست گودریدزم بذارمش. کتاب جالبی بود ولی نه به خوبی لولیتا خوانی در تهران. خیلی از جاهاش با نویسنده همذات پنداری می کردم و چندجا اشکم را درآورد. حالم را هم چند بار بد کرد. اول بلافاصله از سفر بسیار خوشی که بر می گشتم در هواپیما حالم را بسیار گرفت به طوری که وقتی به محمد رسیدم می خواستم که فقط من را در بغل بگیرد و نوازش کند. بعد هم که همین چند ساعت پیش که تمامش کردم؛ باید کاری می کردم تا اثرش از ذهنم بیرون برود که زنگ زدیم به دوستی و کلی حرف زدیم.

Things I've Been Silent About

Tuesday, January 20, 2009

آرام خوانی

بعضی کتابها مثل آنهایی که الان می خوانم برای تند تند خواندن و تمام کردن نیستند. باید رویشان تامل کرد. باید گذاشت که دانشی که منتقل می کنند ته نشین شود و در اعماق جان آدم بنشیند. مثل کتابهای روانشناسی یا حتی کتاب تاریخ یا روشهای نگارش و از این قبیل.

هر بخشی از این کتابها را که می خوانم، با اینکه خیلی دلم می خواهد بیشتر بدانم، اما انگار بخش دیگری از درون من هست که از مزه مزه کردن و رها کردن و تحلیل نا خودآگاه دانشی که تازه کسب کرده لذت میبره. اینه که از خوندن بخش دیگر باز می ایستم. می گذارم مزه اون حسابی تو جانم بشینه و یا مغزم تمام و کمال اون رو هضم کنه. درست مثل غذا؛ که اگه تند تند بخوری یا پشت سر هم و زیاد ، دل درد می گیری و حالت تهوع. اینه که اینجور یواش خوندن هم برای خودش عالمی داره.

به طور کاملا اتفاقی همه کتابهایی که در حال خوندنشون هستم از همین نوع هستند. شاید حالا که این رو کشف کردم ؛ این حس لذت ناشناخته از مزه مزه کردن رو؛ دفعه دیگر توازن بهتری در کتابهایی که برای خوندن انتخاب می کنم ، برقرار کنم. فعلا آرام خوانی را عشق است.

Saturday, January 10, 2009

گزارش وضعیت کتابخوانی من -یک

دیروز خوندن مهمترین و علمی ترین کتاب عمرم رو بعد از حدود یک ماه و نیم تمام کردم.
The Language Instinct: How the Mind Creates LanguageThe Language Instinct: How the Mind Creates Language (Perennial Classics)


اگر می خواهید بهم تبریک بگید از قسمت نظر خواهی استفاده کنید!!! دلیل اینکه خوندن این کتاب اینقدر طول کشید این بود که اولاً پانصد صفحه کتاب بود. دوماً (بله درست میبینید من کلمه فارسی رو برداشتم و تنوین عربی بهش دادم، استادم آقای پینکر و نویسنده کتاب مزبور من رو تایید خواهند کرد.) کتاب به زبان اصلی اینگلیسی بود و زبان دوم من. سوم اینکه اینگار هرچی مطلب در مورد زبان و زبانشناسی تو دنیا تا موقع نوشتن اون کتاب تحقیق شده بود تو این کتاب اومده بود و خوندن و فهم و هضم همه اون خوب وقت می بره دیگه. گاهی هم که مثلا یکی دوروز وقت نمی کردم بخونمش، یکی دوروز دیگم صرف میشد جرات پیدا کنم برم سمتش از ترس اینکه ممکن بود هرچی خونده بودم یادم رفته باشه که اینطور نبود و نشد.خلاصه الان خیلی خوشحالم که اون کتاب رو تموم کردم. با اینکه خیلی از مطالب رو پوشش داده بود ولی باز برای من کلی سوال ایجاد کرده که باید برم دنبالش و تحقیق کنم. کلی هم یادداشت برداری کردم که باید تو وبلاگ تخصصیم بنویسم.

حالا میمونه یک کتاب زبانشناسی دیگر که تا چند روز دیگه تمومش می کنم و پنج شش تا کتاب نصفه نصفه دیگه که باید هرچه زودتر قالشونو بکنم. کلی هم باید جلوی خودم رو بگیرم که تا تموم نکردن این کتابها کتاب دیگه ای سفارش ندم . یک کشف دیگه ای هم که کردم اینه که امانت کتاب از کتابخونه میتونه به برنامه مطالعه آدم نظم بده ؛ چون تو مجبوری سر یه موقع مشخص کتاب رو پس بدی ، بنابراین نمی تونی تنبل بازی در بیاری و مثل وقتی که کتاب رو خریدی بگذاری رو طاقچه خاک بخوره.

و اما کتابهای نصفه و نیمه من یکی همین کتاب "شاید بچه " هست که اول می خواستم قسمت اولش رو که خوندم پسش بدم اما حالا می خوام قسمت مربوط به کسانی که برای آوردن بچه شک دارند رو هم بخوانم. البته من تصمیم خودم را گرفته ام برای بچه آوردن و یک پست فلسفی ، احساسی ، استدلالی هم در این رابطه در راه است.
Maybe Baby: 28 Writers Tell the Truth About Skepticism, Infertility, Baby Lust, Childlessness, Ambivalence, and How They Made the Biggest Decision of Their Lives
Maybe Baby: 28 Writers Tell the Truth About Skepticism, Infertility, Baby Lust, Childlessness, Ambivalence, and How They Made the Biggest Decision of Their Lives

دیگری کتاب تاریخ ایران هست که در این میون دیدن چندتا مستند تاریخی کمک کرده که قسمت اول این کتاب رو که تو در تو هست و
کلی اسمهای تاریخی داره بتونم هضم کنم.

Empire of the Mind: A History of Iran
Empire of the Mind: A History of Iran


بعد کتاب "از گفتن نه احساس گناه می کنم." هست که قبلا گرفته بودم بخونم اما نشده بود و دوباره که فهرستش رو در کاتالوگ کتابخانه
ویندزور دیدم ، به نظرم رسید بخش شش و هفتش رو به شدت نیاز دارم که بخونم. چون در مورد چگونگی مقابله با انتقاد بود که این روزها به شدت بهش احتیاج پیدا کرده بودم. جالب اینکه متوجه شدم دفعه پیش هم اتفاقاً همین بخش رو خونده بودم. اما اینبار بیشتر و عمیقتر متوجه اصلی که میخواد بگه شدم. در واقع اصلی بود که محمد همیشه در برابر انتقادها انجام میداد: تایید قسمت درست و حقیقی انتقاد و بی اعتنایی به بقیه قسمتهای انتقاد که ربطی به موضوع نداره.خلاصه خیلی جالبه. اسم تکنیکش هم هست:"تکنیک مه اندود کردن " یا "ماست مالی" کردن که در اون تو دنبال جواب دادن یا مقابله به مثل در برابر انتقاد نیستی بلکه دقیق به اون گوش میدی تا قسمتهای درست اون رو جدا کرده و تایید کنی و قسمتهای بیخودش رو با جواب ندادن در واقع ماست مالی کنی. اینجوری از خیلی از دلخوریها و دعواها جلوگیری میشه ؛ چون ما نمی دونیم که طرف مقابل از گفتن اون حرفها چه منظوری داشته و احتیاجی هم نداریم که بدونیم وقتی برای خودمون روشنه که چه کاری داریم میکنیم و چه قسمتش درسته و چه قسمتش نادرست. خلاصه دوتا تکنیک دیگم هست که باید
بخونم. البته نمی دونم چرا کتابه بوی سوسک میده؟ یعنی از بس تو کتابخونه خاک خورده؟

When I Say No, I Feel Guilty
When I Say No, I Feel Guilty

کتاب بعدی " ابزار نوشتن" نام داره که اولین کتابی در باره تکنیکهای نوشتن هست که می خونم و میشه مثل کتاب داستان خوندش و تمرینهای خیلی عملی داره. این کتاب رو هم قبلا که شونصدتا کتاب سفارش داده بودم رو دستم مونده بود و حالا دوباره گرفتمش تا تمومش کنم.

Writing Tools: 50 Essential Strategies for Every Writer
Writing Tools: 50 Essential Strategies for Every Writer

و اما کتاب آخر هم همان "زبان فراموش شده" اریک فروم هست که فارسیشو در چین داشتم می خوندم و نتونستم تمومش کنم و جزو همون شونصدتا کتاب بی هوا گرفته بودم و حالا می خوام تمومش کنم.

The Forgotten Language: An Introduction to the Understanding of Dreams, Fairy Tales and Myths
The Forgotten Language: An Introduction to the Understanding of Dreams, Fairy Tales and Myths

داشت یادم میرفت یک کتاب فرانسه هم دارم میخونم که فکر میکنم اولین کتاب به زبان اصلی باشه که با اینکه خیلی از کلمه هاشو نمیدونم اما خیلی کیف میده. فکر کنم چون نویسندش که یک خانم فرانسوی جوان هست موضوعات خیلی معمولی و روزانه رو به بهترین شکلی جلوی چشم خواننده می گذاره. مثل اینکه زندگی یه کیک شکلاتی میوه ای باشه و او بهترین قسمت اونو برای خواننده هاش بریده باشه. البته میوه های کیک هسته هم دارن ممکنه برن زیر دندونتون یا میوهه خراب هم شده باشه. مثل وقتیکه افکار درونی یه زن حامله رو بازگو میکنه که بچه در شش ماهگی در شکمش ازبین میره. و یا یه راننده کامیون که در اثر یک اشتباه سهوی باعث از دست رفتن جون چندین نفر میشه. توانایی این خانم نویسنده وقتی بیشتر برام معلوم میشه که قهرمانهاش از هر قشر و جنسیتی هستند. کلا من داستان کوتاه رو خیلی قدرتمند میدونم در رساندن معناهای بزرگ و عمیق و تحت تاثیر قراردادن احساسات خواننده.

Anna Gavalda Coffret en 3 volumes : Je voudrais que quelqu'un m'attende quelque part ; Je l'aimais ; Ensemble, c'est tout
Anna Gavalda Coffret en 3 volumes : Je voudrais que quelqu'un m'attende quelque part


این هم از گزارش و حواشی کتابخوانی من. آخیش ، حالا می تونم برم بخونمشون .

Friday, January 2, 2009

دو کشف و دو بررسی کوتاه

و اما کشف اول اینکه درست مثل وقتی داری یه زبان دیگه یاد می گیری و کتاب و روزنامه و مطالب مختلف از جاهای مختلف به اون زبان گیر میاری و میخونی و بعد خیلی وقتها پیش میاد که یه کلمه رو که از یکی از این منابع یاد میگیری توی یه منبع دیگه می بینی و این باعث میشه غیر از اینکه کلی ذوق کنی اون کلمه در ذهنت بیشتر ثبت شه و تو بیشتر در یادگیری اون زبان پیشرفت کنی ؛ وقتی هم مثل من یهو وقت پیدا کنی که مطالعه گسترده داشته باشی یهو میبینی که مثلا کتابی که در مورد تاریخ می خونی یه مطالبی داره که با مطالبی که در مورد تاریخ زبانشناسی در کتاب دیگری که چندروز پیشش می خوندی ، هماهنگه یا اونو تکمیل میکنه و در این میون فیلم مستند تاریخی که دیدی دوره های بعد یا قبل اون تاریخی رو که می خونی پوشش میده یا از یه زاویه دیگه در اون مورد میگه و این خیلی برام جالب بوده. این لزوما در مورد کتابهایی با یک موضوع خاص صدق نمیکنه. چنانکه مثلا کتابی که می خوندم در مورد یادگیری زبان یک توضیحات اتفاقی و تاریخی می داد که با خوندنیهای دیگم جور در میامد و من رو مشعوف می کرد.

کشف دوم از خوندن کتاب "شاید بچه" به ذهنم خطور کرد . اینجا اول کتاب رو بررسی می کنم بعد در مورد کشفم میگم. این کتاب به سه بخش تقسیم شده که در هر بخش چندین نفر مختلف که نویسنده یا هنرمند یا آدم معمولی هستند در آن از تجربه و حس خود در مورد داشتن یا نداشتن بچه نوشته اند. اونها در مورد دلایل خودشون که می تونه هم حسی باشه و هم فرهنگی و هم استدلالی توضیح داده اند. بخش اول به اونهایی اختصاص یافته که به هیچ وجه حاضر نشدند تن به والد شدن بدهند . بخش دوم اونهایی هستند که برای بچه دار شدن دودل هستند و دسته سوم اونهایی که مطمئن هستند که می خواهند بچه داشته باشند.

تا الان که تقریبا بخش اول را تمام کرده ام به این نتیجه رسیده ام که تقریبا تمام این آدمهای بچه گریز، یا تجربه کودکی نامناسبی داشته اند و یا استدلالهایشان بسیار سطحی و حسی است و بیشتر از فرهنگ خودمحورانه غرب نشات می گیرد که همه چیزهای خوب را برای خودشان می خواهند و فقط به داشتن تفریح فکر می کنند. مثلا چندتایشان ادعا کرده بودند که اگر بچه داشتند نمی توانستند دنیا را بگردند یا کتابهایی که نوشته اند را نوشته باشند ، که این با توجه به واقعیتی که در بیرون وجود داره و نمونه های مخالف اون در میون آدمها توجیه قانع کننده ای به نظر نمیامد. البته یک دوتا یشان یک سوالی را در من ایجاد کردند که در آن مورد و اینکه چه فکر می کنم در وبلاگ مسافرم مفصل خواهم نوشت. بحثی که مطرح شده بود این بود که کسانی که بچه را برای پر کردن خلا درونی خود و برای اینکه از نظر فردی احساس کمال بهشون دست بده به دنیا میارند ؛در اشتباه هستند. یکجایی هم یکی از اونها که از حس ترحمی که دیگران بهش می کردند کلافه شده بود؛ تصمیم گرفته بود که هربار زن بارداری رو میبینه قبل از اینکه اون ترحمشو شروع کنه بهش بگه: "وای طفلکی ، وقتی بچه بودی برات خیلی عروسک می خریدند؟" که این خیلی برام عکس العمل مضحکی میاد با توجه به اینکه ما از نظر بیولوژیکی اگر نگیم از نظر حسی هم ، برای بچه دار شدن ساخته شده ایم. یعنی این امکان بهمون داده شده ، نه اینکه لزوما تنها هدف آفرینشمون این باشه.

اما کشف من این بود که فکر کردم مثلا اگر همچین کتابی در ایران چاپ می شد آیا خواننده های بیشماری پیدا نمی کرد؟ یعنی آیا خیلیها مثل من نیستند که بخواهند از تجربه دیگرانی که این راه را رفته اند استفاده کنند؟ لزوما هم چنین کتابی نباید توسط افراد خاص نوشته شده باشه با اینکه تاثیرشو شاید بیشتر کنه. بعد دیدم مشکلی که در ایران هست اینه که خیلی از کتابها سانسور خواهند شد و هرکس نمی تواند هر تجربه ای را بنویسد. اصلا به دلایل تاریخی که در کتاب کلمه ها و حجابها هم آمده شاید زنهای ایرانی هنوز حاضر نباشند از تجربه های خصوصی خودشون بنویسن. چنانکه من دلیل این ادعای خودم رو در ناشناس بودن خیلی از وبلاگ نویسهای زنی می دونم که تنها گاهی در مورد زندگی و تجربه شخصیشون می نویسند.

خلاصه اینکه اگریک جورایی این نوع کتابها چاپ و نویسنده وطنی پیدا می کردند شاید کمکی می بود به کتابخوان شدن اونهایی که مثلا حاضر نیستند در مورد تاریخ کتاب بخونند. یعنی در واقع یک موضوع به گروه کتابهای چاپ شده اضافه میشد و شانس اینکه افراد بیشتری با کتابخوانی درگیر بشوند بالاتر میرفت.

و اما ببررسی کتاب تاریخ ایران که در وبلاگ مسافر لینکش را آورده ام: چند صفحه ای بیشتر از آن شروع نکرده ام اما به نظرم می رسد که اسمهای تاریخی اینقدر زیادند که نتوانم همه را به خاطر بسپارم یا ربطشان را با هم بفهمم. نمی دانم آیا این از ضعف نویسنده است یا از گستردگی خود تاریخ. خوبیش این است که این کتاب را فقط برای ابتدای کار و دستگرمی می خوانم و بعدها با خواندن کتاب تاریخ ایران که در ایران دارم و دیدن مستندهای تاریخی یادگیریم را تکمیل خواهم کرد.

Saturday, December 27, 2008

شکار کتاب

دیروز باکسینگ دی بود اینجا. ما هم رفتیم یه کم بچرخیم. قیمتها باوجود تخفیف هفتاد هشتاد درصدی تا پنج برابر قیمتها در چین بود. ما که هرچه لازم داشتیم قبلا از چین تهیه کرده بودیم چیزی نخریدیم. اما رفتیم چپترز بزرگترین کتاب فروشی کانادا، شکار کتاب های تازه و غیر تازه. این پست قراره خیلی طولانی بشه. قسمتهای هیجان انگیزشم نزدیکای آخرشه اگه حوصله ندارین همه رو بخونین.

اول از همه رفتم سراغ کتابهای آموزش زبان اسپانیا یی و آلمانی. می خواستم ببینم کدومشون من رو تحریک می کنند که بخونمشون. خودم که می خواستم ایران که رفتم برای تابستان حتما برم کلاس آلمانی که نزدیک خونمون بود. فکر می کردم حیف هست که دم خونمون کلاس باشه منم بیکار باشم و اونوقت نرم یه زبان دیگه یاد بگیرم.

چند تا کتاب دستچین کردم و رفتم یه گوشه ای نشستم ببینم چی به چیه. بعضی کتابها فقط کلمه های ابتدایی رو یاد میدادندو قانونهای ساده یادگیری رو که از قبل می دونستم. دوستداشتم کتابی باشه که سریع از قسمت ابتدایی بره وارد موضوعات جالبتر بشه. نویسنده ها هم کسانی بودند که مثلا مثل من که می خوام فوق بخونم، درسشون تموم شده بود و کتاب نوشته بودند. از اینکه می دیدم دوباره باید همه این کلمه های ساده رو به یه زبون دیگه یاد بگیرم قبل از اینکه برم سراغ خواندنیهای جالبتر ، تحریک که نشدم هیچ ، حالمم یه کم گرفته شد. آخه چه فایده یادگرفتن کلمات مستقل از متن که معلوم نیست کی استفادشون می کنی. الان که اینا رو می نویسم دارم فکر میکنم دلیل نداره برای یادگیری زبان حتما از اول اول و با یادگیری کلمات ابتدایی شروع کرد. درسته که الفبا و روش تلفظ رو باید یاد گرفت اما مثلا دونستن معادل کلمه کارد آشپزخونه یا نمی دونم دم گربه به صورت مجزا و انتزاعی به چه درد می خوره. برا همین فکر کنم ایران که برم کتابهای داستان یا روزنامه های آلمانی رو برای یادگیریم تهیه کنم تا کتابهای تجاری آموزشی رو به غیر از شاید کتاب آموزش گرامر.

بعدش رفتم تو کامپیوترشون کتابی رو که اسمشو تو لیست کتابهای برتر سال 2008 مجله نیویورکر پیدا کرده بودم ، جستجو کردم که نداشتن. گفته بودم دوست دارم در مورد زیبایی و اینکه آیا زیبایی شناسی در ژن آدمها هست یا نه بدونم. این کتاب رو درست بعد از اینکه این فکر رو کرده بودم از طریق یه وبلاگی پیدا کردم. اما مطمئن نبودم به دردم می خوره یا نه. کتاب آقای ویلیام فلش به عنوان ... ترجمشو نمی دونم. الانم که جستجو کردم اینگار که بیشتر در مورد تاثیر ادبیات بر احساسات هست.

بعد هم رفتم قسمت زندگینامه ها و چندین کتاب در مورد ایرانیهای خارج دستچین کردم. از خانم راچلین و آقای مجد و خانم عبادی و کتاب جدید خانم نفیسی. از میون اینا کتاب خانم عبادی که تو لیست کتابهایی که می خوام بخونم از قبل بود و می خواستم ببینم هنوز هم می خوام بخونمش یا نه. دیدم اینگار بیشتر شخصی هست تا اجتماعی سیاسی ، اما چون خود خانم عبادی به سبب شغل و جایگاهش یه شخصیت فعال محسوب میشه ، هنوز خوندن خاطراتش برام با ارزش هست. اما قبل از همه این کتابها ، کتاب آقای مجد رو می خوام بخونم که هم جدیده و هم اجتماع ایران رو بیشتر تحلیل کرده و فرق واضحی که با بقیه کتابهای اینچنینی داره اینه که از خانواده روحانی بوده و در کتابش با چند تا آدم که در ج. ا. سر کار هستند هم مصاحبه کرده.

دوتا کتاب زندگینامه غیر ایرانی هم دیدم که برام جالب بود . یکی زندگی نیلوفر رزیرا که افغانی مهاجر بود و کتاب زندگی خانواده ماهر اهرار که امریکاییها فرستاده بودنش سوریه و شکنجه شده بود. اما دیگه به خوندن این دوتا نخواهم رسید اینقدر کتاب هست برا خوندن که. فقط کتاب ماهر اهرار که انگار توسط زنش نوشته شده بود یه اشاره ای داشت به کتاب کاندید ولتر که شاید فرانسشو گیر بیارم بخونم.

بعد دوباره رفتم سراغ کامپیوتر و کتابهای زندگینامه کاناداییهای معاصر رو جستجو کردم. کلا نمی دونم چه سریه که من خیلی کتابهایی رو که در مورد موضوعات خیلی معاصر هستند رو دوست دارم. درزبان فرانسه هم هی جستجو می کنم کارهایی رو پیدا کنم که در اون زندگی در فرانسه معاصر توضیح داده شده باشه . مثلا کتاب نیمه غایب حسین ثناپور رو هم بیشتر به خاطر این خاصیت روایتی معاصرش هست که دوست دارم. فکر می کنم اینجور کتابها یکجورایی تاریخ معاصر رو بازگو می کنند و واقعیت زندگی اجتماعی معاصر رو به نمایش می گذارند. اما اینگار کاناداییها چندان بخاری ندارند و موضوعاتشان بر چند موضوع محدود بیشتر دور نمی زند. دوست دارم کتابی پیدا کنم ازکاناداییهایی که در مورد زندگی با مهاجران در کشورشون نوشته باشند. البته یک کتاب پیدا کردم ظاهرا ازیه کانادایی که رفته بود نیویورک. فعلا اضافش کردم به لیستم تا بعد.

بعد یادم اومد که چندوقت پیش که به طور اتفاقی مصاحبه جان پرکینز رو در یوتیوب دیده بودم می خواستم کتاب جدیدش رو ببینم و سر در بیارم آیا از سیاستهای شرکتهای امریکایی در ایران هم حرفی زده یا نه. کلا این آدم من نمی دونم با چه رویی میاد و کتاب می نویسه از کثافت کاریهاش تو دنیا و بعد همه هم براش دست می زنن که مثلا الان اومده و ابراز ندامت می کنه. ظاهرا آدم با معلوماتی هست و شاید این غربیها چون به علم بها می دهند به او هم بها داده اند و استاد دانشگاه هم شده است. خلاصه کتابشو پیدا کردم و بخشی رو اختصاص داده بود به ایران. کلا این آدم کسی بوده که برای شرکت بازرگانی و جهانی "مین" کار می کرده و این شرکت برای رسیدن به پول بیشتر در کشورهای مختلف از هیچ کاری ؛ ترور رییس جمهورها و تهدید اقتصادی و غیره خودداری نمی کرده. ایران چون نفت خیزی بوده و پولدار و این شرکتهای امریکایی نمی تونستند با زیر قرض بردن اونها ، اونا رو به خودشون وابسته کنند؛ کاری که با کشورهای دیگه کرده بودند؛ اومدند و از دو طرح دیگه استفاده کردند.

یکی اینکه به ایران کمک کردند تا پیشرفت کنه و کشورهای دیگر ببینند که اگر با امریکا همکاری کنند ، مثل ایران پیشرفت خواهند کرد. دیگر اینکه به شاه پیشنهاد دادند که کویر لوت و دشت کویر رو به جنگل تبدیل کنند. و برای اینکار از تکنولوژی امریکا استفاده میشد که البته بسیار گرون بوده و حتما ایران رو به زیر قرض میبرده و دسترسی به نفت ارزان و هرچیز دیگری رو که این شرکتها می خواستند رو براشون فراهم می کرده .شاه هم برای اینکه مردم رو راضی به این کار کنه گفته بوده که دشت کویر و لوت قبلا جنگل بوده و با حمله اسکندر به ایران از بین رفته و حالا میشه به کمک تکنولوژی اون رو از نو ایجاد کرد.

البته آقای پرکینز در کتاب خود میگه که یه ایرانی ناشناس اونرو به رستوران دعوت می کنه و بهش میگه که ما ایرانیها این حرف شاه رو باور نمی کنیم ، چون کویر در خون ماست و ما فرزند کویریمو از این حرفها. من شخصا غیر از اینکه کلا این توطئه های شرکتهای امریکایی در دنیا رو به سختی می تونم هضم کنم، این قسمت کتاب رو هم که میگه ایرانیه این حرفها رو زده بیشتر زاییده فکر غربی خودش می دونم چنانکه خیلی ها در غرب فکر می کنند ایران یه کشور کویریه که مردم توش شتر سوار میشن.

بعد همین ایرانیه می برتش پیش کسی که قبلا از امرای ساواک بوده و چون با شاه مخالفت کرده بوده شاه دماغشو بریده بوده . خلاصه این ساواکیه هم به این آقای جان هشدار میده که کار شاه تمومه و امریکاییها به هدفشون نخواهند رسید و بهتره زودتر ایران رو ترک کنند و اتفاقا اون موقع نزدیکهای انقلاب بوده. خلاصه این سطورهای آخر رو درحالیکه داشتن کتابفروشی رو می بستند و من کتاب به دست تا دم درمی رفتم، تند تند خوندم.

وقتی این کتاب رو از روی قفسه های قسمت کتابهای عمومی بر میداشتم، چشمم افتاد به قسمت کتابهای مربوط به مطالعات زنان. دوتا کتاب جالب دیدم. یکی راجع به زنان و فرهنگ عمومی در غرب بود که حضور زنان رو در رسانه های مختلف بررسی کرده بود. نثرش هم به نظرم جالب اومد. نوشته خانم اندی زیسلر با عنوان فمینیسم و فرهنگ عمومی.

کتاب دیگه که باوجود جالب بودنش در علمی بودنش شک دارم. روحیه رام نشدنی زنان رو با رفتار ماده گرگها در طبیعت مقایسه کرده بود. باید چندتا بررسی کتاب درست حسابی ازش بخونم قبل از اینکه بخونمش.

قصه من به سر رسید کلاغه شب مجبور شد تاکسی بگیره بره خونش با همسرش چون نمی دونست اتوبوس توتعطیلی تا ساعت هفت بیشتر کارنمی کرد.

Wednesday, December 24, 2008

شأن انسان

دیشب درست قبل از اینکه نوبت مسواک زدن من بشه کتاب تاریخ ایران رو باز کردم. همونی که اشتباهی فکر کرده بودم که دی وی دیه.

صفحه اول قسمتی از سخنرانی پیکو دلا میراندولا ، فیلسوف ایتالیایی در مورد شأن انسان بود که در اون اتفاقاً به ایرانیها و فلسفه اونها از انسان اشاره کرده بود. تحت تاثیر قرار گرفتم. دوست دارم ترجمش رو اینجا بیارم.

"...اما وقتی شروع کردم به در نظرگرفتن دلایل این اعتقادات، همه اون توجیهات برای شکوه طبیعت آدمی، نتونستند من رو قانع کنند که انسان یک واسطه بین خدا و موجودات دیگر باشد که به خدایان نزدیک است و سرور همه دیگر موجودات است که با برندگی حسهایش و دقت نظر و هوش بینظیرش ، ترجمان طبیعت است و نقطه طبیعی بین زمان و ابدیت و همانطور که پارسیان گفته اند اتصال دوستانه با ترانه جهان، تنها کمی پایینتر از فرشته ها ، همانطور که داوود پیامبر گفته است.

قبول دارم که اینها دلایل فوق العاده ای هستند، اما به نظر نمی آید که حق مطلب را ادا کنند...

....اوانتس پارسی... می نویسد که انسان هیچ شکل ذاتی ندارد، اما همه اون چیزهایی که آدمیان به اونها شبیه هستند ، همه مظاهر بیرونی و اجنبی به طبیعت اویند: < انسان چندین وجه دارد ، هرکس با دیگری متفاوت و همیشه در حال تغییر است.> چرا من بر این موضوع تاکید دارم؟ با در نظر گرفتن اینکه ما همگی با یک شرط متولد می شویم و اون اینه که ما به هرچه که بخواهیم می توانیم تبدیل شویم، باید بدونیم که می بایست نهایت مراقبت رو در این مورد بکنیم تا مبادا در آینده در مذمت ما گفته شود که موقعیت اهدایی به واسطه تولد نصیبمان گشت اما با شکست در تحقق آن به حیوانات و وحوش بی احساسی تبدیل شدیم...

مهمتر از آن نمی بایست آزادی اختیاری را که خدا در اختیارمان قرارداده به مایه ضرر تبدیل کنیم ، چرا که آن در اصل برای استفاده بهینه ما به ما اهدا شده است. بگذارید بلندپروازیی مقدس روحمان را به تسخیر درآورد ؛ بیایید که به معمولی بودن قانع نشویم، بلکه به دنبال بلندترین قله ها بدویم و در این راه از تمامی قدرتمان بهره بگیریم.

این هم لینک متن اینگلیسیش.