Saturday, February 21, 2009

شکار کتاب دو

هفته پیش ، روز پیش از سفر چون ماشین کرایه کرده بودیم؛ گفتم یک سری بعد از مدرسه برم کتابفروشی شهر کتابهایی رو که مدتها در تقویمم لیست کرده بودم بررسی کنم و کتابی رو که دوستی سفارش داده بود بخرم.

به قسمت کتابهای عرفانی هم سری زدم. کتاب جالبی پیدا کردم که یک نفر اینگلیسی زبان در مورد مولوی و رابطه اش با شمس و کلا مثنوی مولوی نوشته بود. مقدمه کتاب را همانجا خواندم و ترقیب شدم که خود کتاب را هم در آینده بخوانم. وقتی مقدمه را می خواندم به این فکر می کردم که با اینکه من فارسی زبان هستم و مثنوی هم به زبان فارسی نوشته شده و همینطور هزاران کتاب دیگر در مورد مولوی و در شرح مثنوی، اما این دلیل نمی شود که تنها این کتابها بهترین منبع اطلاعاتی در این مورد باشند. مثلا برایم بسیار جالب است که بدانم این محقق اینگلیسی چگونه برداشتی از زندگی مولوی و آثار و افکارش داشته و فرهنگ غربی او در این تفسیر چه تاثیری داشته. حتی فکر کردم که نوشته این فرد می تواند به من کمک کند تا مولوی را بهتر بفهمم ؛ همانطور که کتابهای تفسیر مثنوی به فارسی به من کمک می کنند معنی مستتر در مثنوی را بفهمم. چون مثنوی با اینکه به زبان فارسی است به ترجمه و تفسیر نیاز است تا فهمیده شود و چه اشکالی دارد که این ترجمه و تفسیر به زبانی دیگر که به آن آشنایی هم دارم ارائه شده باشد؟ از مقدمه کتاب اینطور بر میامد که نویسنده مولوی را به خوبی درک کرده است و اطلاعات جالبی از زندگی رومی وداستانهای مثنوی داشت و کتاب را به صورت بسیار جالبی موضوعبندی کرده بود.

در گشت و گذارم در میان قسمتهای مختلف کتابفروشی به قسمتی رسیدم که با عنوان :" ایده های نوظهور" مشخص شده بود. چند عنوان که نظرم را جلب کردند را در تقویمم لیست کردم و امروز در گودریدز جستجو کردمشان و رتبه هایشان را چک کردم و ارزیابیهایی را که برایشان نوشته بودند خواندم که ببینم کدامشان ارزش خواندن دارند. از میان سه کتابی که نامشان را نوشته بودم ، تنها یکیشان جالب توجه بود. نویسنده در این کتاب تلاش کرده با توجه به تئوری تکامل داروین و دیگر مستندات علمی و تجربی ، نشان دهد که انسان برای خوب بودن آفریده شده تا بد بودن. برایم جالب هست که این کتاب را بخوانم.

Born to Be Good: The Science of a Meaningful Life


تصمیم داشتم که در مورد رابطه تئوری تکامل با تکامل زبان کتابهایی از طریق فهرست کتابهای مرجعی که پینکر در آخر کتاب غریزه زبان خود آورده بود هم پبدا کنم که لیست مفصلی تهیه کردم با مراجعه به این کتاب در قسمت کتابهای مرجع علمی (و با کمال تعجب نه قسمتی به نام کتابهای زبانشناسی!!!). متوجه اشتباهی هم که موقع خواندن این کتاب کرده بودم هم شدم. این کتاب در واقع اولین کتابی بود که میدیدم لیست کتابهای مرجعش بسیار عملی و به درد بخور باشد. به این ترتیب که نویسنده فهرست مرجع را با توجه به بخشهای کتاب دسته بندی کرده بود و حتی اشاره کرده بود که از هر مرجعی دقیقا برای توضیح چه مطلبی در چه صفحه ای از کتابش استفاده کرده بود. به این ترتیب چنانچه خواننده ای توضیحات بخشی از کتاب را ناکافی میدید و یا احتیاج داشت که در این مورد بیشتر بداند، خیلی راحت می توانست از فهرست مرجع این کتاب به اطلاعات بیشتری دسترسی پیدا کند.

من که در موقع خواندن این کتاب بیشتر محو عمق و محتوی مسحور کننده آن بودم متوجه این موضوع نشدم و تنها به اشاره ای به قسمتهای ابهام بر انگیز یا کنجکاوی برانگیز آن در وبلاگم اکتفا کردم. برای همین موقع مراجعه دوباره برای پیدا کردن مراجع دیگر کمی با سردرگمی مواجه شدم تا ببینم هر سوال من متعلق به کدام بخش کتاب بوده و چه کتابهایی ممکن است به سوالات من پاسخ داده باشند.

دیگراین کتاب در مورد رابطه جنسی بود که یک بررسی درباره اش در مجله نیویورکر خوانده بودم. گویا اولین کتاب در این مورد در غرب بوده که به تازگی تجدید چاپ شده بوده. توسط یک دکتر نوشته شده و وقتی بررسیهاشو در گودریدز می خواندم خیلیها گفته بودند که کتاب مفیدی بوده، مخصوصا برای نوجوانهایی که آنرا یواشکی خوانده بودند. و من فکر کنم کتاب مفیدی باشد برای بعضی از ایرانیها که فکر می کنم اکثرا به قدر همان نوجوانهای غربی ناآگاه و کنجکاو باشند در این مورد؛ به خاطر محدودیتی که در ایران بوده.

The Joy of Sex

کتاب خاطرات تاج السلطنه را هم که نداشتند که بعد از خواندن کتاب کلمه ها وحجابها ترقیب شدم بخوانمش.Crowning Anguish: Memoirs of a Persian Princess from the Harem to Modernity 1884-1914 و متوجه شدم که کتابخانه به این بزرگی و مشهوری کتاب به زبان فرانسه ندارد و به طبع کتاب سنگ صبور نوشته عتیق رحیمی رو هم نداشتند که برنده جایزه گنگور بوده و در مورد زنان افغانستان است.

Syngué Sabour : La pierre de patience


آخر هم کتاب خانم آذر نفیسی رو که دوستی سفارش داده بود را خریدم و در ظرف دو روز خواندمش. حتی فرصت نکردم در فهرست گودریدزم بذارمش. کتاب جالبی بود ولی نه به خوبی لولیتا خوانی در تهران. خیلی از جاهاش با نویسنده همذات پنداری می کردم و چندجا اشکم را درآورد. حالم را هم چند بار بد کرد. اول بلافاصله از سفر بسیار خوشی که بر می گشتم در هواپیما حالم را بسیار گرفت به طوری که وقتی به محمد رسیدم می خواستم که فقط من را در بغل بگیرد و نوازش کند. بعد هم که همین چند ساعت پیش که تمامش کردم؛ باید کاری می کردم تا اثرش از ذهنم بیرون برود که زنگ زدیم به دوستی و کلی حرف زدیم.

Things I've Been Silent About

No comments:

Post a Comment