Tuesday, January 20, 2009

آرام خوانی

بعضی کتابها مثل آنهایی که الان می خوانم برای تند تند خواندن و تمام کردن نیستند. باید رویشان تامل کرد. باید گذاشت که دانشی که منتقل می کنند ته نشین شود و در اعماق جان آدم بنشیند. مثل کتابهای روانشناسی یا حتی کتاب تاریخ یا روشهای نگارش و از این قبیل.

هر بخشی از این کتابها را که می خوانم، با اینکه خیلی دلم می خواهد بیشتر بدانم، اما انگار بخش دیگری از درون من هست که از مزه مزه کردن و رها کردن و تحلیل نا خودآگاه دانشی که تازه کسب کرده لذت میبره. اینه که از خوندن بخش دیگر باز می ایستم. می گذارم مزه اون حسابی تو جانم بشینه و یا مغزم تمام و کمال اون رو هضم کنه. درست مثل غذا؛ که اگه تند تند بخوری یا پشت سر هم و زیاد ، دل درد می گیری و حالت تهوع. اینه که اینجور یواش خوندن هم برای خودش عالمی داره.

به طور کاملا اتفاقی همه کتابهایی که در حال خوندنشون هستم از همین نوع هستند. شاید حالا که این رو کشف کردم ؛ این حس لذت ناشناخته از مزه مزه کردن رو؛ دفعه دیگر توازن بهتری در کتابهایی که برای خوندن انتخاب می کنم ، برقرار کنم. فعلا آرام خوانی را عشق است.

Saturday, January 10, 2009

گزارش وضعیت کتابخوانی من -یک

دیروز خوندن مهمترین و علمی ترین کتاب عمرم رو بعد از حدود یک ماه و نیم تمام کردم.
The Language Instinct: How the Mind Creates LanguageThe Language Instinct: How the Mind Creates Language (Perennial Classics)


اگر می خواهید بهم تبریک بگید از قسمت نظر خواهی استفاده کنید!!! دلیل اینکه خوندن این کتاب اینقدر طول کشید این بود که اولاً پانصد صفحه کتاب بود. دوماً (بله درست میبینید من کلمه فارسی رو برداشتم و تنوین عربی بهش دادم، استادم آقای پینکر و نویسنده کتاب مزبور من رو تایید خواهند کرد.) کتاب به زبان اصلی اینگلیسی بود و زبان دوم من. سوم اینکه اینگار هرچی مطلب در مورد زبان و زبانشناسی تو دنیا تا موقع نوشتن اون کتاب تحقیق شده بود تو این کتاب اومده بود و خوندن و فهم و هضم همه اون خوب وقت می بره دیگه. گاهی هم که مثلا یکی دوروز وقت نمی کردم بخونمش، یکی دوروز دیگم صرف میشد جرات پیدا کنم برم سمتش از ترس اینکه ممکن بود هرچی خونده بودم یادم رفته باشه که اینطور نبود و نشد.خلاصه الان خیلی خوشحالم که اون کتاب رو تموم کردم. با اینکه خیلی از مطالب رو پوشش داده بود ولی باز برای من کلی سوال ایجاد کرده که باید برم دنبالش و تحقیق کنم. کلی هم یادداشت برداری کردم که باید تو وبلاگ تخصصیم بنویسم.

حالا میمونه یک کتاب زبانشناسی دیگر که تا چند روز دیگه تمومش می کنم و پنج شش تا کتاب نصفه نصفه دیگه که باید هرچه زودتر قالشونو بکنم. کلی هم باید جلوی خودم رو بگیرم که تا تموم نکردن این کتابها کتاب دیگه ای سفارش ندم . یک کشف دیگه ای هم که کردم اینه که امانت کتاب از کتابخونه میتونه به برنامه مطالعه آدم نظم بده ؛ چون تو مجبوری سر یه موقع مشخص کتاب رو پس بدی ، بنابراین نمی تونی تنبل بازی در بیاری و مثل وقتی که کتاب رو خریدی بگذاری رو طاقچه خاک بخوره.

و اما کتابهای نصفه و نیمه من یکی همین کتاب "شاید بچه " هست که اول می خواستم قسمت اولش رو که خوندم پسش بدم اما حالا می خوام قسمت مربوط به کسانی که برای آوردن بچه شک دارند رو هم بخوانم. البته من تصمیم خودم را گرفته ام برای بچه آوردن و یک پست فلسفی ، احساسی ، استدلالی هم در این رابطه در راه است.
Maybe Baby: 28 Writers Tell the Truth About Skepticism, Infertility, Baby Lust, Childlessness, Ambivalence, and How They Made the Biggest Decision of Their Lives
Maybe Baby: 28 Writers Tell the Truth About Skepticism, Infertility, Baby Lust, Childlessness, Ambivalence, and How They Made the Biggest Decision of Their Lives

دیگری کتاب تاریخ ایران هست که در این میون دیدن چندتا مستند تاریخی کمک کرده که قسمت اول این کتاب رو که تو در تو هست و
کلی اسمهای تاریخی داره بتونم هضم کنم.

Empire of the Mind: A History of Iran
Empire of the Mind: A History of Iran


بعد کتاب "از گفتن نه احساس گناه می کنم." هست که قبلا گرفته بودم بخونم اما نشده بود و دوباره که فهرستش رو در کاتالوگ کتابخانه
ویندزور دیدم ، به نظرم رسید بخش شش و هفتش رو به شدت نیاز دارم که بخونم. چون در مورد چگونگی مقابله با انتقاد بود که این روزها به شدت بهش احتیاج پیدا کرده بودم. جالب اینکه متوجه شدم دفعه پیش هم اتفاقاً همین بخش رو خونده بودم. اما اینبار بیشتر و عمیقتر متوجه اصلی که میخواد بگه شدم. در واقع اصلی بود که محمد همیشه در برابر انتقادها انجام میداد: تایید قسمت درست و حقیقی انتقاد و بی اعتنایی به بقیه قسمتهای انتقاد که ربطی به موضوع نداره.خلاصه خیلی جالبه. اسم تکنیکش هم هست:"تکنیک مه اندود کردن " یا "ماست مالی" کردن که در اون تو دنبال جواب دادن یا مقابله به مثل در برابر انتقاد نیستی بلکه دقیق به اون گوش میدی تا قسمتهای درست اون رو جدا کرده و تایید کنی و قسمتهای بیخودش رو با جواب ندادن در واقع ماست مالی کنی. اینجوری از خیلی از دلخوریها و دعواها جلوگیری میشه ؛ چون ما نمی دونیم که طرف مقابل از گفتن اون حرفها چه منظوری داشته و احتیاجی هم نداریم که بدونیم وقتی برای خودمون روشنه که چه کاری داریم میکنیم و چه قسمتش درسته و چه قسمتش نادرست. خلاصه دوتا تکنیک دیگم هست که باید
بخونم. البته نمی دونم چرا کتابه بوی سوسک میده؟ یعنی از بس تو کتابخونه خاک خورده؟

When I Say No, I Feel Guilty
When I Say No, I Feel Guilty

کتاب بعدی " ابزار نوشتن" نام داره که اولین کتابی در باره تکنیکهای نوشتن هست که می خونم و میشه مثل کتاب داستان خوندش و تمرینهای خیلی عملی داره. این کتاب رو هم قبلا که شونصدتا کتاب سفارش داده بودم رو دستم مونده بود و حالا دوباره گرفتمش تا تمومش کنم.

Writing Tools: 50 Essential Strategies for Every Writer
Writing Tools: 50 Essential Strategies for Every Writer

و اما کتاب آخر هم همان "زبان فراموش شده" اریک فروم هست که فارسیشو در چین داشتم می خوندم و نتونستم تمومش کنم و جزو همون شونصدتا کتاب بی هوا گرفته بودم و حالا می خوام تمومش کنم.

The Forgotten Language: An Introduction to the Understanding of Dreams, Fairy Tales and Myths
The Forgotten Language: An Introduction to the Understanding of Dreams, Fairy Tales and Myths

داشت یادم میرفت یک کتاب فرانسه هم دارم میخونم که فکر میکنم اولین کتاب به زبان اصلی باشه که با اینکه خیلی از کلمه هاشو نمیدونم اما خیلی کیف میده. فکر کنم چون نویسندش که یک خانم فرانسوی جوان هست موضوعات خیلی معمولی و روزانه رو به بهترین شکلی جلوی چشم خواننده می گذاره. مثل اینکه زندگی یه کیک شکلاتی میوه ای باشه و او بهترین قسمت اونو برای خواننده هاش بریده باشه. البته میوه های کیک هسته هم دارن ممکنه برن زیر دندونتون یا میوهه خراب هم شده باشه. مثل وقتیکه افکار درونی یه زن حامله رو بازگو میکنه که بچه در شش ماهگی در شکمش ازبین میره. و یا یه راننده کامیون که در اثر یک اشتباه سهوی باعث از دست رفتن جون چندین نفر میشه. توانایی این خانم نویسنده وقتی بیشتر برام معلوم میشه که قهرمانهاش از هر قشر و جنسیتی هستند. کلا من داستان کوتاه رو خیلی قدرتمند میدونم در رساندن معناهای بزرگ و عمیق و تحت تاثیر قراردادن احساسات خواننده.

Anna Gavalda Coffret en 3 volumes : Je voudrais que quelqu'un m'attende quelque part ; Je l'aimais ; Ensemble, c'est tout
Anna Gavalda Coffret en 3 volumes : Je voudrais que quelqu'un m'attende quelque part


این هم از گزارش و حواشی کتابخوانی من. آخیش ، حالا می تونم برم بخونمشون .

Friday, January 2, 2009

دو کشف و دو بررسی کوتاه

و اما کشف اول اینکه درست مثل وقتی داری یه زبان دیگه یاد می گیری و کتاب و روزنامه و مطالب مختلف از جاهای مختلف به اون زبان گیر میاری و میخونی و بعد خیلی وقتها پیش میاد که یه کلمه رو که از یکی از این منابع یاد میگیری توی یه منبع دیگه می بینی و این باعث میشه غیر از اینکه کلی ذوق کنی اون کلمه در ذهنت بیشتر ثبت شه و تو بیشتر در یادگیری اون زبان پیشرفت کنی ؛ وقتی هم مثل من یهو وقت پیدا کنی که مطالعه گسترده داشته باشی یهو میبینی که مثلا کتابی که در مورد تاریخ می خونی یه مطالبی داره که با مطالبی که در مورد تاریخ زبانشناسی در کتاب دیگری که چندروز پیشش می خوندی ، هماهنگه یا اونو تکمیل میکنه و در این میون فیلم مستند تاریخی که دیدی دوره های بعد یا قبل اون تاریخی رو که می خونی پوشش میده یا از یه زاویه دیگه در اون مورد میگه و این خیلی برام جالب بوده. این لزوما در مورد کتابهایی با یک موضوع خاص صدق نمیکنه. چنانکه مثلا کتابی که می خوندم در مورد یادگیری زبان یک توضیحات اتفاقی و تاریخی می داد که با خوندنیهای دیگم جور در میامد و من رو مشعوف می کرد.

کشف دوم از خوندن کتاب "شاید بچه" به ذهنم خطور کرد . اینجا اول کتاب رو بررسی می کنم بعد در مورد کشفم میگم. این کتاب به سه بخش تقسیم شده که در هر بخش چندین نفر مختلف که نویسنده یا هنرمند یا آدم معمولی هستند در آن از تجربه و حس خود در مورد داشتن یا نداشتن بچه نوشته اند. اونها در مورد دلایل خودشون که می تونه هم حسی باشه و هم فرهنگی و هم استدلالی توضیح داده اند. بخش اول به اونهایی اختصاص یافته که به هیچ وجه حاضر نشدند تن به والد شدن بدهند . بخش دوم اونهایی هستند که برای بچه دار شدن دودل هستند و دسته سوم اونهایی که مطمئن هستند که می خواهند بچه داشته باشند.

تا الان که تقریبا بخش اول را تمام کرده ام به این نتیجه رسیده ام که تقریبا تمام این آدمهای بچه گریز، یا تجربه کودکی نامناسبی داشته اند و یا استدلالهایشان بسیار سطحی و حسی است و بیشتر از فرهنگ خودمحورانه غرب نشات می گیرد که همه چیزهای خوب را برای خودشان می خواهند و فقط به داشتن تفریح فکر می کنند. مثلا چندتایشان ادعا کرده بودند که اگر بچه داشتند نمی توانستند دنیا را بگردند یا کتابهایی که نوشته اند را نوشته باشند ، که این با توجه به واقعیتی که در بیرون وجود داره و نمونه های مخالف اون در میون آدمها توجیه قانع کننده ای به نظر نمیامد. البته یک دوتا یشان یک سوالی را در من ایجاد کردند که در آن مورد و اینکه چه فکر می کنم در وبلاگ مسافرم مفصل خواهم نوشت. بحثی که مطرح شده بود این بود که کسانی که بچه را برای پر کردن خلا درونی خود و برای اینکه از نظر فردی احساس کمال بهشون دست بده به دنیا میارند ؛در اشتباه هستند. یکجایی هم یکی از اونها که از حس ترحمی که دیگران بهش می کردند کلافه شده بود؛ تصمیم گرفته بود که هربار زن بارداری رو میبینه قبل از اینکه اون ترحمشو شروع کنه بهش بگه: "وای طفلکی ، وقتی بچه بودی برات خیلی عروسک می خریدند؟" که این خیلی برام عکس العمل مضحکی میاد با توجه به اینکه ما از نظر بیولوژیکی اگر نگیم از نظر حسی هم ، برای بچه دار شدن ساخته شده ایم. یعنی این امکان بهمون داده شده ، نه اینکه لزوما تنها هدف آفرینشمون این باشه.

اما کشف من این بود که فکر کردم مثلا اگر همچین کتابی در ایران چاپ می شد آیا خواننده های بیشماری پیدا نمی کرد؟ یعنی آیا خیلیها مثل من نیستند که بخواهند از تجربه دیگرانی که این راه را رفته اند استفاده کنند؟ لزوما هم چنین کتابی نباید توسط افراد خاص نوشته شده باشه با اینکه تاثیرشو شاید بیشتر کنه. بعد دیدم مشکلی که در ایران هست اینه که خیلی از کتابها سانسور خواهند شد و هرکس نمی تواند هر تجربه ای را بنویسد. اصلا به دلایل تاریخی که در کتاب کلمه ها و حجابها هم آمده شاید زنهای ایرانی هنوز حاضر نباشند از تجربه های خصوصی خودشون بنویسن. چنانکه من دلیل این ادعای خودم رو در ناشناس بودن خیلی از وبلاگ نویسهای زنی می دونم که تنها گاهی در مورد زندگی و تجربه شخصیشون می نویسند.

خلاصه اینکه اگریک جورایی این نوع کتابها چاپ و نویسنده وطنی پیدا می کردند شاید کمکی می بود به کتابخوان شدن اونهایی که مثلا حاضر نیستند در مورد تاریخ کتاب بخونند. یعنی در واقع یک موضوع به گروه کتابهای چاپ شده اضافه میشد و شانس اینکه افراد بیشتری با کتابخوانی درگیر بشوند بالاتر میرفت.

و اما ببررسی کتاب تاریخ ایران که در وبلاگ مسافر لینکش را آورده ام: چند صفحه ای بیشتر از آن شروع نکرده ام اما به نظرم می رسد که اسمهای تاریخی اینقدر زیادند که نتوانم همه را به خاطر بسپارم یا ربطشان را با هم بفهمم. نمی دانم آیا این از ضعف نویسنده است یا از گستردگی خود تاریخ. خوبیش این است که این کتاب را فقط برای ابتدای کار و دستگرمی می خوانم و بعدها با خواندن کتاب تاریخ ایران که در ایران دارم و دیدن مستندهای تاریخی یادگیریم را تکمیل خواهم کرد.