Saturday, December 27, 2008

شکار کتاب

دیروز باکسینگ دی بود اینجا. ما هم رفتیم یه کم بچرخیم. قیمتها باوجود تخفیف هفتاد هشتاد درصدی تا پنج برابر قیمتها در چین بود. ما که هرچه لازم داشتیم قبلا از چین تهیه کرده بودیم چیزی نخریدیم. اما رفتیم چپترز بزرگترین کتاب فروشی کانادا، شکار کتاب های تازه و غیر تازه. این پست قراره خیلی طولانی بشه. قسمتهای هیجان انگیزشم نزدیکای آخرشه اگه حوصله ندارین همه رو بخونین.

اول از همه رفتم سراغ کتابهای آموزش زبان اسپانیا یی و آلمانی. می خواستم ببینم کدومشون من رو تحریک می کنند که بخونمشون. خودم که می خواستم ایران که رفتم برای تابستان حتما برم کلاس آلمانی که نزدیک خونمون بود. فکر می کردم حیف هست که دم خونمون کلاس باشه منم بیکار باشم و اونوقت نرم یه زبان دیگه یاد بگیرم.

چند تا کتاب دستچین کردم و رفتم یه گوشه ای نشستم ببینم چی به چیه. بعضی کتابها فقط کلمه های ابتدایی رو یاد میدادندو قانونهای ساده یادگیری رو که از قبل می دونستم. دوستداشتم کتابی باشه که سریع از قسمت ابتدایی بره وارد موضوعات جالبتر بشه. نویسنده ها هم کسانی بودند که مثلا مثل من که می خوام فوق بخونم، درسشون تموم شده بود و کتاب نوشته بودند. از اینکه می دیدم دوباره باید همه این کلمه های ساده رو به یه زبون دیگه یاد بگیرم قبل از اینکه برم سراغ خواندنیهای جالبتر ، تحریک که نشدم هیچ ، حالمم یه کم گرفته شد. آخه چه فایده یادگرفتن کلمات مستقل از متن که معلوم نیست کی استفادشون می کنی. الان که اینا رو می نویسم دارم فکر میکنم دلیل نداره برای یادگیری زبان حتما از اول اول و با یادگیری کلمات ابتدایی شروع کرد. درسته که الفبا و روش تلفظ رو باید یاد گرفت اما مثلا دونستن معادل کلمه کارد آشپزخونه یا نمی دونم دم گربه به صورت مجزا و انتزاعی به چه درد می خوره. برا همین فکر کنم ایران که برم کتابهای داستان یا روزنامه های آلمانی رو برای یادگیریم تهیه کنم تا کتابهای تجاری آموزشی رو به غیر از شاید کتاب آموزش گرامر.

بعدش رفتم تو کامپیوترشون کتابی رو که اسمشو تو لیست کتابهای برتر سال 2008 مجله نیویورکر پیدا کرده بودم ، جستجو کردم که نداشتن. گفته بودم دوست دارم در مورد زیبایی و اینکه آیا زیبایی شناسی در ژن آدمها هست یا نه بدونم. این کتاب رو درست بعد از اینکه این فکر رو کرده بودم از طریق یه وبلاگی پیدا کردم. اما مطمئن نبودم به دردم می خوره یا نه. کتاب آقای ویلیام فلش به عنوان ... ترجمشو نمی دونم. الانم که جستجو کردم اینگار که بیشتر در مورد تاثیر ادبیات بر احساسات هست.

بعد هم رفتم قسمت زندگینامه ها و چندین کتاب در مورد ایرانیهای خارج دستچین کردم. از خانم راچلین و آقای مجد و خانم عبادی و کتاب جدید خانم نفیسی. از میون اینا کتاب خانم عبادی که تو لیست کتابهایی که می خوام بخونم از قبل بود و می خواستم ببینم هنوز هم می خوام بخونمش یا نه. دیدم اینگار بیشتر شخصی هست تا اجتماعی سیاسی ، اما چون خود خانم عبادی به سبب شغل و جایگاهش یه شخصیت فعال محسوب میشه ، هنوز خوندن خاطراتش برام با ارزش هست. اما قبل از همه این کتابها ، کتاب آقای مجد رو می خوام بخونم که هم جدیده و هم اجتماع ایران رو بیشتر تحلیل کرده و فرق واضحی که با بقیه کتابهای اینچنینی داره اینه که از خانواده روحانی بوده و در کتابش با چند تا آدم که در ج. ا. سر کار هستند هم مصاحبه کرده.

دوتا کتاب زندگینامه غیر ایرانی هم دیدم که برام جالب بود . یکی زندگی نیلوفر رزیرا که افغانی مهاجر بود و کتاب زندگی خانواده ماهر اهرار که امریکاییها فرستاده بودنش سوریه و شکنجه شده بود. اما دیگه به خوندن این دوتا نخواهم رسید اینقدر کتاب هست برا خوندن که. فقط کتاب ماهر اهرار که انگار توسط زنش نوشته شده بود یه اشاره ای داشت به کتاب کاندید ولتر که شاید فرانسشو گیر بیارم بخونم.

بعد دوباره رفتم سراغ کامپیوتر و کتابهای زندگینامه کاناداییهای معاصر رو جستجو کردم. کلا نمی دونم چه سریه که من خیلی کتابهایی رو که در مورد موضوعات خیلی معاصر هستند رو دوست دارم. درزبان فرانسه هم هی جستجو می کنم کارهایی رو پیدا کنم که در اون زندگی در فرانسه معاصر توضیح داده شده باشه . مثلا کتاب نیمه غایب حسین ثناپور رو هم بیشتر به خاطر این خاصیت روایتی معاصرش هست که دوست دارم. فکر می کنم اینجور کتابها یکجورایی تاریخ معاصر رو بازگو می کنند و واقعیت زندگی اجتماعی معاصر رو به نمایش می گذارند. اما اینگار کاناداییها چندان بخاری ندارند و موضوعاتشان بر چند موضوع محدود بیشتر دور نمی زند. دوست دارم کتابی پیدا کنم ازکاناداییهایی که در مورد زندگی با مهاجران در کشورشون نوشته باشند. البته یک کتاب پیدا کردم ظاهرا ازیه کانادایی که رفته بود نیویورک. فعلا اضافش کردم به لیستم تا بعد.

بعد یادم اومد که چندوقت پیش که به طور اتفاقی مصاحبه جان پرکینز رو در یوتیوب دیده بودم می خواستم کتاب جدیدش رو ببینم و سر در بیارم آیا از سیاستهای شرکتهای امریکایی در ایران هم حرفی زده یا نه. کلا این آدم من نمی دونم با چه رویی میاد و کتاب می نویسه از کثافت کاریهاش تو دنیا و بعد همه هم براش دست می زنن که مثلا الان اومده و ابراز ندامت می کنه. ظاهرا آدم با معلوماتی هست و شاید این غربیها چون به علم بها می دهند به او هم بها داده اند و استاد دانشگاه هم شده است. خلاصه کتابشو پیدا کردم و بخشی رو اختصاص داده بود به ایران. کلا این آدم کسی بوده که برای شرکت بازرگانی و جهانی "مین" کار می کرده و این شرکت برای رسیدن به پول بیشتر در کشورهای مختلف از هیچ کاری ؛ ترور رییس جمهورها و تهدید اقتصادی و غیره خودداری نمی کرده. ایران چون نفت خیزی بوده و پولدار و این شرکتهای امریکایی نمی تونستند با زیر قرض بردن اونها ، اونا رو به خودشون وابسته کنند؛ کاری که با کشورهای دیگه کرده بودند؛ اومدند و از دو طرح دیگه استفاده کردند.

یکی اینکه به ایران کمک کردند تا پیشرفت کنه و کشورهای دیگر ببینند که اگر با امریکا همکاری کنند ، مثل ایران پیشرفت خواهند کرد. دیگر اینکه به شاه پیشنهاد دادند که کویر لوت و دشت کویر رو به جنگل تبدیل کنند. و برای اینکار از تکنولوژی امریکا استفاده میشد که البته بسیار گرون بوده و حتما ایران رو به زیر قرض میبرده و دسترسی به نفت ارزان و هرچیز دیگری رو که این شرکتها می خواستند رو براشون فراهم می کرده .شاه هم برای اینکه مردم رو راضی به این کار کنه گفته بوده که دشت کویر و لوت قبلا جنگل بوده و با حمله اسکندر به ایران از بین رفته و حالا میشه به کمک تکنولوژی اون رو از نو ایجاد کرد.

البته آقای پرکینز در کتاب خود میگه که یه ایرانی ناشناس اونرو به رستوران دعوت می کنه و بهش میگه که ما ایرانیها این حرف شاه رو باور نمی کنیم ، چون کویر در خون ماست و ما فرزند کویریمو از این حرفها. من شخصا غیر از اینکه کلا این توطئه های شرکتهای امریکایی در دنیا رو به سختی می تونم هضم کنم، این قسمت کتاب رو هم که میگه ایرانیه این حرفها رو زده بیشتر زاییده فکر غربی خودش می دونم چنانکه خیلی ها در غرب فکر می کنند ایران یه کشور کویریه که مردم توش شتر سوار میشن.

بعد همین ایرانیه می برتش پیش کسی که قبلا از امرای ساواک بوده و چون با شاه مخالفت کرده بوده شاه دماغشو بریده بوده . خلاصه این ساواکیه هم به این آقای جان هشدار میده که کار شاه تمومه و امریکاییها به هدفشون نخواهند رسید و بهتره زودتر ایران رو ترک کنند و اتفاقا اون موقع نزدیکهای انقلاب بوده. خلاصه این سطورهای آخر رو درحالیکه داشتن کتابفروشی رو می بستند و من کتاب به دست تا دم درمی رفتم، تند تند خوندم.

وقتی این کتاب رو از روی قفسه های قسمت کتابهای عمومی بر میداشتم، چشمم افتاد به قسمت کتابهای مربوط به مطالعات زنان. دوتا کتاب جالب دیدم. یکی راجع به زنان و فرهنگ عمومی در غرب بود که حضور زنان رو در رسانه های مختلف بررسی کرده بود. نثرش هم به نظرم جالب اومد. نوشته خانم اندی زیسلر با عنوان فمینیسم و فرهنگ عمومی.

کتاب دیگه که باوجود جالب بودنش در علمی بودنش شک دارم. روحیه رام نشدنی زنان رو با رفتار ماده گرگها در طبیعت مقایسه کرده بود. باید چندتا بررسی کتاب درست حسابی ازش بخونم قبل از اینکه بخونمش.

قصه من به سر رسید کلاغه شب مجبور شد تاکسی بگیره بره خونش با همسرش چون نمی دونست اتوبوس توتعطیلی تا ساعت هفت بیشتر کارنمی کرد.

No comments:

Post a Comment